سرآغاز



 همه ی اشعار و مطالب وبلاگ توسط "محمود مسعودی(ساده)" نگاشته شده اند.
کانال تلگرام من:       ساده آباد   نتیجه تصویری برای آرم تلگرام
دو وبلاگ دیگر من : ژئوبلاگ(گردشگری و زمین شناسی) ، عکسخانه قهستان

تو این بیگانه را با شعر و شاعر آشنا کردی

تو این بیگانه را با شعر و شاعر آشنا کردی
مرا آتش زدی، خود را درون من رها کردی
چه خرم بودم و خوشدل به بوی آب بر کاگل
خلیلم در خیال آمد که او را مقتدا کردی
به قوچ یار خوش بودم، نبرد تیغ من را هم
بریدی تو گلویم را ،دوباره زنده پا کردی
به وزن و قافیه خواندی ردیفم را جدا کردی
مرا در عین کفرانم به وجدان با خدا کردی
غزل گفتم تو خندیدی دوبیتی بود رقصیدی
مرا مطرب چو نامیدند نگاهی دلگشا کردی
دلی سرشار از باران و چشمی خیس از شبنم
ز بس بارانیم هر شب مرا رودی صدا کردی
تو کردی آنچه می کردی و من هرگز نمی دانم
نپرس دیگر تو هم از خود چرا اینگونه تا کردی
مرا که دانه ای خفته درون خویشتن بودم
به جنگل های سرسبزی کنار ابر جا کردی
تو میرفتی و من می ماندم و یک ابر بارانی
گهی با بغض می خواندم تو بغضم پاگشا کردی
من از روز اول با یاد تو دل زنده می کردم
بیا امشب بگو یارا که تو با من چها کردی
چه مشکل می کنی کارم که از غیر تو بیزارم
و لیکن ساده می گویم مرا از نو بنا کردی
محمود مسعودی
شد 950609

دل قوی دار

دل قوی دار و پر از شوق،که بر می گردیم

 از شب تیره گذر کرده ،سحر می گردیم 

پیله ترکانده و با بال و پر تازه تری

 ما جهش کرده ای از نوع بشر می گردیم 

بعد عمری که گرفتار خرافات شدیم 

کهنه از تن بدر آورده قَدَر می گردیم

 دل قوی دار که این ثانیه ها‌ می گذرد 

ما ولی حامل یک جان دگر می گردیم

 شسته پندار،در برکه ی تنهایی خویش

 بعد زاییدن افکار، پدر می گردیم

 دل قوی دار که بعد از گذران کرونا

 عاشق زندگی و عشق و هنر می گردیم 

محمود مسعودی

بَدیش اینه که ۱۴ روز دیگه می فهمیم چکار کرده ایم

سال ها پیش استادی داشتیم می گفت ما ایرانی ها بهمون میگن بخاری می سوزه باور نمی کنیم میگیم حالا بزار امتحان کنم . سرمون رو تو بخاری می کنیم وقتی سوخت میگیم آره راست می گی ولی حسابی سوختیم دیگه ، شاید هم آتیش گرفتیم و تموم. سرکار رفتن های قابل نرفتن ما این روزها از طرفی مثل اینه که هر روز بری تو گله ی شیرهای گرسنه و برگردی. تازه اونم ۱۴ روز دیگه معلوم میشه کجا رفتی و چکارت کردند. البته برای کارهای ضروری هم اگر نریم سرکار یعنی در خونه هامون رو باز کنیم که شیرا بیان تو خونه مون و بعد انتظار داشته باشیم در جنگ با شیرای گرسنه همه صحیح و سلامت بمونیم. تداوم بعضی کارها، بعضی پروژه ها، بعضی برنامه ها که می تواند با قدری تفکر و یا قدری تضرر و ... متوقف بشه و نمیشه مثل اینه که بهت می گن شیرا رسیدن در دروازه ی شهر بگی کو؟ من که نمی بینم.بگن آقا رسیدن در دروازه ی محله بگی کو من که نمی بینم. و... و منتظر بمونی بیاد توی خونت بعد بگی ای بابا سریع جمع کنید بریم ولی کی؟ وقتی که تعدادی لت و پار شدند و تعدادی دیگه هم حداکثر ۱۴ روز دیگه معلوم میشه. می دونی بدترش چیه؟ اینه که خودت فهمیده باشی ولی از عکس العمل بزرگترات ترسیده باشی و بخاطر این ترس عده ای رو دو دستی تقدیم گله ی شیرا کنی البته ۱۴ روز دیگه معلوم میشه. سفر رفتن این روزای ما دیگه نوعی خریت محض هست خریتی که نه تنها خودمون میریم به استقبال گله ی شیری بلکه بقیه رو هم می کشونیم وسط گله و یا گله رو با خودمون می بریم به جاهای دیگه .بدیش اینه که ۱۴ روز دیگه می فهمیم چه غلطی کردیم. بیرون رفتن بی دلیل ما مثل اینه که بگن شیرا تو محله هستند بیرون نرید،بگید کوچه ی ما که نیستند. بدیش اینه که اگر زخمی تون کنند تا ۱۴ روز نمی فهمید و بدترش اینه که بعد از ۱۴ روز با خانواده و همه ی آشناها با هم می فهمید. خلاصه رعایت نکردن های ما این روزا مثل همون داستان بخاری است که دنبال امتحان کردنش هستیم. بابا به دین به پیغمبر بخاری می سوزه. عقل و تجربه و همه چی ثابت کرده می سوزه، فقط بدیش اینه که این بار ۱۴ روز دیگه معلوم‌ میشه چقدر سوختی، البته اگر خوش شانس باشی و ۱۴ روز طول بکشه.

 #محمودمسعودی #کرونا

چه رنگ و روی خسته ای گرفته روزگار ما

چه رنگ و روی خسته ای گرفته روزگار ما 

 داغ به دل نشسته ای فسرده پود و تار ما

 نه راه پس،نه راه پیش،نه نور و نه ترانه ای

 که بشکفد شکوفه ای به باغ بی قرار ما

 پرنده ها شکسته پر و دونده ها بریده پا 

تلاش و شوق زندگی رمیده از دیار ما 

فغان نمی کنم ولی در این سیاه بی دریغ 

نمانده نور و روزنی که واکند حصار ما 

فسوسم از زمانه است که لشکر کلاغ ها

 نهاده اند به روی سر حریم گل نگار ما 

ببین چگونه باغ ما بدست شته شد اسیر

 که گل به سر نمی نهد درخت نوبهار ما؟ 

سکوت می کنم،اگرچه راه چاره نیست 

که شحنه ها نشسته اند به کوچ انتظار ما

 محمود مسعودی

تاریخ جز تکرار،چیزی نیست

م می خواهد قلم بردارم و بنویسم

 آدمیت را چه شده است

 انسانیت را چه شده است

 برما چه گذشته است

 اشک امانم نمی دهد نفسم می گیرد دلم می تنگد

 ولی با یک پرواز اندیشه

 با یک مرور تاریخی

 می بینم همه چیز طبیعی است

 انتحارهای هر روزه

 انفجارهای هر گوشه

 بمب و مرگ و موشک و اتم

 همیشه ی تاریخ بوده

 روزی با شمشیر و قمه و منجنیق

 و روزی با توپ و تفنگ و تبلیغات و جیغ

 همیشه عقده های سیاست

 سوار بر خریت و حماقت

 در پوشش رسالت و ملیت 

با هدف کسب خاک و ثروت

 بر سر کودکان و زنان بی گناه آوار شده است

 تاریخ جز تکرار، چیزی نیست

 محمود مسعودی

نه مرا طاقت دوری

نه مرا طاقت دوری،  نه تو را  لطف  حضوری

 نه تو را نامه و مهری نه مرا شور و سروری 

شب مان دراز گشت و  سحری نیامد  از راه 

نه  تو  را  قرار   صبحی،  نه   مرا   ز  ماه  نوری 

به که گویم این قیامت که تو کرده ای بپایم

 که  نه  می برد  جهنم،  نه  امید باغ  و  حوری

 نفسم گرفت از شب که سیاه بی دلیل است

 به کجا نوشته اند  این،که من  و تو  و صبوری

 چه توان  نمود  ساده، که  نشد  ز خود  پیاده 

دل  تنگ   بی دلیلم   که شده  صاحب  غروری 

محمود مسعودی 


یک زمین یک زندگی

یک زمین ،یک زندگی، یک روزگار

 یک بشر، یک عمر ،چند فصل بهار

 حیف نیست آغشته گردانیم شان

 با دروغ و حسرت  و  حرص  و  نقار

محمود مسعودی

به بهانه ی مستند تالان

به بهانه ی تالان. امشب خودم را به آخرین اکران های مستند تالان می رسانم. فیلم با تاباندن نور در اعماق زمین به آب آغاز می گردد و می خواهد به شرایط امروزین آب های زیر زمینی نوری بتاباند و حقیقتی را بیان کند. با زنگ گوسفندان در گوش ما زنگ بزند و با تارهای عنکبوت تارهای تنیده بر ذهن مان را یادآوری کند. موریانه ها مشغول کارند تا در آخر فیلم دوباره ظاهر شوند و حرف نهایی را بزنند. روستاهای تخلیه شده و قفل هایی که بر درها زده شده اند از مرگ زندگی ناشی از مرگ آب می گویند. سراسر فیلم آگاهی و هشدار است.از گذشته های دور از آن روزها که محمدرضا ریشه به تمرکز و یکپارچگی مزارع زد تا همین امروز که دولتمردان چشم و گوش بسته هر روز با حرفی دهن پرکن همچون انتقال آب از خزر گرفته تا عمان و آب های ژرف ذهن مردم را از واقعیت ها منحرف می کنند. تا دو روزی بیشتر به حکومت شان برسند. باورکردنش اش سخت است که متوسط برداشت آب از آب های زیرزمینی در دنیا ۲۰ تا ۴۰ درصد است و ما بازهم اولیم نه با ۴۱ درصد نه با ۵۰ درصد با ۹۰ درصد. کارگردان بخوبی فهمیده است که بیننده با شنیدن این سخنان سرگیجه می گیرد وقتی که دوربین در خیابان های مشهد می چرخد و سرت گیج می رود و وقتی از کشاورز در مورد آب زیرزمینی می پرسد و او هیچ نمی داند و البته طبیعی است که نداند. آنانکه باید بدانند نمی دانند چه برسد به او. خوب به یاد دارم آن روزها که به خورد مردم بی اطلاع می دادند گندم بکاریم استقلال درو کنیم آنروزها که هر چند نفری دور هم جمع می شدند تعاونی می زدند و برای اینکه از برکات انقلاب بهرمندشان کنند به آنها مجوز حفر چاه حتی در دشت های ممنوعه می دادند. صداهای گریه در گلوی کشاورز وقتی می گوید نمی شود هم خدا فشار بیاورد و هم دولت خبر از بغض های فروخته می دهد. وقتی می گوید ما چکار کنیم ؟ کشاورزی که بزغاله در بغل دارد و آرام و بی حرکت ایستاده از بلاتکلیفی کشاورزی مملکت می گوید.دلش می خواهد بماند و ممنون شهری جماعت نباشد ولی چگونه،مگر می شود. مردم بخاطر بستن چاه غیر مجازشان معترضند مردی به زیر بیل بلدوزر می رود و مرد دیگر از چاه سرازیر می شود و این ها اگر نشانه های بحران نیست نشان چیست. در حالی که در مواردی بعضی دشت ها از سال ۴۶ ممنوعه هستند نمایندگان مجلس بی اطلاع و بی دانش برای سیاست کاری با تصویب قانونی اجازه می دهند چاه هایی که قبل از ۸۵ حفر شده قانونی شود و تمام دزدی های را تایید و راه دزدی های بعدی را بر ملت می گشایند. فیلم می گوید در اروپا فرونشست زمین بیش از ۴ میلیمتر در سال بحران است و ما در مشهد گاهی تا ۳۰۰ میلیمتر در سال فرونشست داریم و چه خوب می گوید مانده اند که نام آنرا چه بگذارند. فیلم به همه جا سر می زند از زمین گرفته تا زمان از واقعیت گرفته تا تخیل از چاله تا چاه از شکاف تا شکار.از مردم تا مسئولین،تا بگوید در سکوت در زیر پای ما پایه های یک تمدن دارد فرو می ریزد. باور کردنش سخت است ولی با دیدن فیلم می فهمی که جای دوری نیست فقط هفت کیلومتری که از نیشابور فاصله بگیری این شکاف را می بینی. فیلم گریزی به جنگ سوریه می زند ومی گوید یکی از دلایل نآآرامی های خشکسالی و کمبود آب بود و با اشاره به درگیری های گوشه و کنار ایران می گوید جنگ شروع شده چشمتان را نبندید. برای من که خود فرزند کویرم خشک شدن قنات روستا را دیده ام ،براداشت غیرمجاز از چاه ها را دیده ام و بارها از مسئولین بی اطلاع و غافل از همه چیز انتقال آب دریای عمان و تاجیکستان را به خراسان شنیده ام حرف ها خیلی ملموس است و چقدر این سخنان خنده دارند آخه با چه قیمتی،با چه شرایطی، برای چه کاری، با چه عواقبی، ولی .. شاید یکی از بهترین گفته های فیلم آنجا باشد که می گوید انگار عده ای مملکت را اجاره کرده اند و می گویند در مدت اجاره باید حداکثر استفاده را ببریم. در نجات افراد حادثه دیده زمانی به نام زمان طلایی داریم که اگر گذشت امکان بازگشت نیست و کارشناس با تاسفی از تمام وجودش می گوید زمان طلایی را داریم هدر می دهیم. اواخر فیلم است که کودکی مشغول بازی و گفتن عباراتی مبهم است شاید می گوید با فردای من چه می کنید و گریزی می زند به ماسه های کویر تا آخر و عاقبت این روند را بگوید. و در انتها دوباره موریانه در زیر زمین مشغول کارند فیلمی که در شروعش موریانه ها مشغول کار بودند، در آخر دوباره به موریانه ها بر می گردد تا بگوید اگر نجنبید به زودی زیر پایتان فرو می ریزد اگر آثار فعالیت موریانه ها را نبینید دیر یا زود فرو خواهید ریخت. و فیلم دوباره با صحنه های تاباندن نور به تونل قنات در زیر زمین به پایان نزدیک می شود و در آخرین صحنه از تاریکی بیرون آمده و به روشنایی می رسد و یاعلی می گوید. با این یاعلی کارگردان می خواهد بگوید من همه چیز را برایتان روشن کردم یا علی بگویید و گرنه ما و شما متهمان فردای تاریخم. ولی آیا کسی یا علی خواهد گفت بعید می دانم فقط باز هم با کلمات و عبارات و حتی با استفاده از همین فیلم عده ای احساسات مردم رابه بازی خواهند گرفت. فیلم می خواهد بگوید همه مقصریم و مدیران بیشتر و حاکمان بیشتر و رهبران بیشتر فیلم می خواهد بگوید در زمان طلایی هستیم وقت نداریم. فیلم می خواهد بگوید کارد به استخوان رسیده و عده ای فقط با مسکن درد را ساکت می کنند. فیلم می خواهد بگوید هنوز راهی هست به نقطه ی بی بازگشت نرسیده ایم. دهقانی که خود زاده ی کویر است و درد کویر را با تمام وجودش درک کرده می خواهد برای همه بازگو کند، کاش مدیران از روزمرگی به درآیند و چشم بر واقعیات بگشایند. او دین خودش را ادا کرده است تا دیگران چه کنند. 

محمود مسعودی ۹۷/۱۰/۲۸ 


به عقیده ی من همه حتی کودکانمان باید این فیلم را بارها ببینند و مدیران باید پوستر آنرا بر دیوار اتاقشان بکوبند. 

دلم برای تو تنگ است دماوندجان

دلم برای تو تنگ است تو چی دماوندجان


دلم برای تو تنگ است تو چی دلت تنگ است؟

میان عقل و عشق در کشور تو هم جنگ است؟

باورم نمی شود: 

 هنوز ۳ روز نگذشته دلم اینگونه تنگ تو شده است

آخه راستشو بخوای من از دیدارت سیر نشدم

راز دهان گوگردیت را سیر نفهمیدم

هوایت را سیر تنفس نکردم

در طوافت کوتاهی کردم

نتوانستم در خلسه ی خویش شناور شوم

اعتراف می کنم جو مرا گرفته بود

وقت نشد بگویی چرا دریاچه بی آب است

چرا در سینه ی گرم درونت سنگ بی تاب است

در حضورت هیچ چیز به اختیارم نبود

ولی خوشحالم 

چونکه :

کوله ی پر از  خالی ام خالی برنگشت

تو به من آموختی مقاومت را

تو به من آموختی رفاقت را

تو به من آموختی شهامتِ داشتن جسارت را

جسارتِ جستجوی شجاعت را

آنجا که در برگشت نفسم بریده بود

آنجا که اگر می نشستم نای بلند شدنم نبود 

آنجا که پلک بر هم نهادن می توانست خواب مرگ باشد

آنجا که دره ی یخار با یخ های خط خطی اش شیطنت آمیز نگاهم می کرد

آنجا که جو ارتفاعت مرا گرفته بود

همنوردان یک لحظه هم تنهایم نگذاشتند.

آنجا که در انتهای راه بر زمین‌نشستم و نای بلند شدنم نبود، و همنوردانم با زحمت زیاد چای نبات فراهم کردند و من جان گرفتم.

آنجا که هر کسی باری برگرفت که باری بر زمین نماند

آنجا که بعد از ۱۲ ساعت صعود و فرود تازه ۸ ساعت دیگر پیوسته در تاریکی های شب راه پیمودم به من آموختی :

 که تو بیش از آنی که خود می دانی. 

تو بیشتر از آن می توانی که خود می اندیشی.

به من آموختی:

که حتی در اوج خستگی ها آسمان پرستاره قشنگ است

 می توان به رقص شهاب ها دل بست 

می توان با صدای سکوت آشنا شد.

بخدا اغراق نمی کنم تو بیش از تمام عمر به من آموختی.

دلم برای تو تنگ است تو چی دماوند جان 

تو پایان آرزوهای من نیستی

تو نقطه ی سرخطی هستی که خط ها در پی دارد.

تازه خریدارت شده ام 

تو آغازی بر یک عشق که مرا سخت خریدار تو کرده 

آغاز بر عشقی که رهایم نخواهد کرد

تو جوانه ای در وجودم کاشته ای که شکوفه خواهد کرد و دانه خواهد داد.

تو باده ای در جامم ریختی که مست نگهم خواهد داشت 

دماوند جان کمکم کن که احترام تقدست را نگه دارم

و مرا بخوان که سخت تشنه ی دیدار مجددم


محمود مسعودی ۹۷۰۵۲۸

@sadeabad

ای جان

چشم در چشم تو و گوش به فرمان توام

تو   اگر  دم بزنی   مرغ   سخندان   توام

می نویسم که نسیم از نفست می خیزد

عاشق   لب زدن  و  گفتن   ای جان توام

محمودمسعودی

@sadeabad

دیدار دماوند

کوله بر بسته دلم تا که به دیدار دماوند برود

تا به نزدیکترین نقطه ی ایران به خداوند برود

کوله بربسته که از کوه و در و دشت گذر کرده به اوج

سوی یک  حس فراتر ز دل  و دلبر و دلبند برود

سوی آن قله ی بی تاب که همواره مرا می خواند

سوی آن حس خوشایند که در او،شده دربند برود

 سوی آن تنگ دهانی که طعم لب او گوگردیست

بهر یک بوسه تفتیده به صد قصه و ترفند برود

 برود زلف سفیدش بزند شانه ز گرمای کویر

یعنی تا اوج دماوند ز دل لوتی بیرجند برود

آری آری سخنی هست میان من و آن قوی سپید

آتشی هست که باید پی یک دانه اسفند برود

ساده عمریست که در حسرت نوش لب اوست

وقت آنست که با رزگل و آیینه و سرقند برود

زندگی پازل اوجست و فرود،قیامست و قعود

قطعه ای گم شده باید پی آن تا به دماوند برود

محمود مسعودی

@sadeabad

فایل صوتی در کانال تلگرام

مهر و مهربانی

ِغیر مهر و مهربانی چیست در دنیای ما

 که منور می کند  احساس  ناپیدای ما

رنگ می پاشد  به  اعماق  ضمیر آدمی

شوق می ریزد به زیبایی ز سر تا پای ما

سینه را مملو احساس رضایت می کند

زنده می سازد هزاران بذر بی فردای ما

لحظه را معنا و مفهومی فراتر می دهد

می نویسد عشق را بر صفحه ی سودای ما

نور می پاشد به هر تاریکی بی سرزمین

سبز می سازد زمین خفته ی بی نای ما

پس معطر کن به بوی مهربانی لحظه را

شانه زن زلف چمن  در ساحل دریای ما

خوش نشین و خوش بگو و خوش بخند

با لب  و  لبخند می گردد  خدا همپای ما


محمود مسعودی اول امرداد ۱۳۹۷ 

چهل و ششمین سالگرد حضور

خیال صحبت تو زنده می کند دل را

مرا به جرم نکرده به دار خواهند زد
تو را ز راه نرفته کنار خواهند زد
اگر که سینه ای از عشق لب به لب گردد
به شهر دیده ی او انتظار خواهند زد
سراب وصل ته به از شراب رنگینی
که بی حضور تو بر نوبهار خواهند زد
مرا نبود تو آن می کند که می دانم
شبی نماد مرا بر حصار خواهند زد
خیال صحبت تو زنده می کند دل را
و گرنه  شعر مرا بر غبار خواهند زد
بکوش ساده در این چند روزه ی عمر
بی خیال آنچه در کوچه جار خواهند زد
محمود مسعودی

رویای تو رویاست تا.....

رویای تو رویاست تا در خواب باشی

در کرسی گرمت فقط بی تاب باشی

بیدار اگر گردی و راهی، بلکه روزی

در قله ای هم صحبت مهتاب باشی

محمود مسعودی

@sadeabad

گره از زلف چمن باز کنیم

ای دوست بیا ز خویش و پیله پرواز کنیم

با حضرت عشق و با طبیعت آغاز کنیم

صدبار گره زدیم،زلف چمن و نبود حاصل

امسال،گره از زلف زمین و از چمن باز کنیم

محمود مسعودی

سیزده فروردین ۹۷

@sadeabad

کشف کن کوه و در دشت و دمن

بنام خدایی که در جسم روح آفرید

جهان را چنین کامل و باشکوه آفرید

به هر کس نشانی ز احساس داد

مرا عاشق قله و سنگ و کوه آفرید


سلام بر دوستان و همنوردان

به اهل کوه و کوهستان نوردان

سلام بر هر که دل بر قله دارد

به کوه مردان و در کوه پایمردان


کوه همچون کعبه و ما در طواف

مثل سیمرغیم ما در کوه قاف

با تلاش و همت و شور و شعف

می رویم با قصد ناب اکتشاف


ما بسوی صبح روشن  می رویم

رو بسوی کوه و گلشن می رویم

رو بسوی قله های سربلند

ما برای فتح خویشتن می رویم


دره ها تا قله در تسخیر ماست

جنگل و دریاچه در تصویر ماست

هم کویر خشک و هم رود پر آب 

قصه هایی از شب تقدیر ماست


کار ما از نوع عشق و همت است 

جنگ ما با تنبلی با رخوت است

در طبیعت غیر لطف یار نیست

کوه رفتن کسب نوعی ثروت است


غیر زیبایی در این اورنگ نیست

گرچه سنگی است دلش از سنگ نیست

آب و نور و برگ و بار و بوته هست

عشق تنها زلف و چشم و رنگ نیست


کوه یک دلدار و صد بخشندگیست

کوهنوردی عاشقی، سرزندگیست

از صلابت، از سکوت، از دلبری

کوه یک معنای نو از زندگیست


هم خدا در کوه و دشت و سنگ هست

هم طبیعت بهتر و خوشرنگ هست

هم دل آزاد است و روح آزادتر

هم نسیم و سبزه و آهنگ هست


وقتی از سنگی به سنگی می پری

سختی ره را به جانت می خری

دشت در تسخیر چشمان تو است

پرده ی جهل از نگاهت می دری


عطر گل مست خدایت می کند

سنگ بی جان هم صدایت می کند

با نسیم از دره ها رد می شوی

قله با اوج آشنایت می کند


سختی کوه از مسیر و راه نیست

او همه زیباست ،او گم راه نیست

گر که سختی دیده ای از سنگ او

عقل و فکرت با دلت همراه نیست


گر که زخمی می زند هشدار اوست

سخت کوشی حاصل رفتار اوست

غیر یاری در ضمیرش نیست نیست

خودشناسی تحفه ی دیدار اوست


کوه معشوق است ما مجنون او

کوه شیرین است ما دلخون او

کی رهایش می کند احساس تو

گر خورد بر جسم تو صابون او


جسم و روحت کوه صیقل می دهد

پر ز بیراهست و را حل می دهد

در درون آرام و مستت می کند

بر برونت شمع و مشعل می دهد


راه ما تنها به کوه و دشت نیست

یا کویر و قله و گلگشت نیست

ما برای فتح خویشتن می رویم

راه فتح خویشتن بن بست نیست


حرف من از این همه شعر و سخن

ساده گر گویم چنین است هموطن

زندگی زیباست،طبیعت جوی باش

کشف کن کوه و در و دشت و دمن

محمود مسعودی

کاش بارانی ببارد

کاش ابر آسمان خاک زمین یاری کند
تا زمین تشنه احساس امیدواری کند
مهربان گردد زمین با دانه های سربزیر
دانه نومید هم،احساس غمخواری کند
گل برآید در چمن، سبزه بروید در دمن
کوه و دشت و باغ،احساس سبکباری کند
بوی عطر گل، از اعماق مسیر کوچه باغ
مست سازد عابری، احساس را ساری کند
ابر و باد و بارش ،گل های رنگین چمن
شهر را از دوده و دلمردگی عاری کند
کاش بارانی  ببارد تا دلی خرم شود
دست گرمی چتر تنها را خریداری کند
در هوایی که تمام شهرمان باران شود
لب به فکر بوسه گردد ساده انگاری کند
کاش ابر و باد و خورشید و گلستان و فلک
عشق را در کوچه های شهرمان جاری کند
محمود مسعودی

کانال تلگرام    نتیجه تصویری برای آرم تلگرامساده آباد

روزمرَگی ملی

روزمرَگی ملی
زلزله ما را می کشد معدن ما را حبس می کند.کشتی ما را غرق می کند.پلاسکو ما را به آتش می کشد.خشکسالی نفس ما را می برد.ریزگرد ما را خفه می کند،.و...و هیچ اتفاقی نمی افتد.
سدهای مان بلای جان مان ،خودروسازی مان عامل کشتارمان ،دانشگاه های مان عامل بیسوادی؟! و بیکاری مان!
و....و هیچ چیز تغییر نمی کند.
سوءاستفاده از موقعیت عادی می شود ،فساد ریشه می گستراند،اختلاس می آید، به بوق کرنا می رود و می رود. و هر روز منتظر کشفی نو هستیم.
بدترین وسایل نقلیه ی روز دنیا را استفاده می کنیم ،عمرمان را در فضاهای مجازی به فنا می دهیم،تولید گران مان را سرخورده می کنیم.
همه کشورها به منافع خود می اندیشند ما به دیگران
همه ی کشورها به آینده می اندیشند ما در دیروز در جا می زنیم و به زور گاهی به حال می آییم.
جناح های قدرت مان هیچ حد و مرز اخلاقی،دینی ،ملی برای تخریب هم ندارند.
 مردم و دولت بهم اعتماد ندارند. مردم و رسانه به همه اعتماد ندارند.
دل مان را به چه خوش کرده ایم به تاریخ مان،به تمدن مان، به نفت مان،به خاک مان،به مغزهای مان، که همه را بر باد می دهیم.
چقدر دلم برای خودم،ملتم و کشورم می سوزد که چه می توانیم باشیم و چه هستیم.
مدت هاست فکر می کنم دولت های مان به شدت دچار روزمرگی شده اند. فکر گذراندن این چهارسال هستند و برنامه ی دراز مدت و ریشه داری برای مبارزه با فساد،رعایت قوانین ایمنی،محیط زیست،عمران و تجارت و ...‌خلاصه فردای کشور وجود ندارد.
در یک کلام دچار روزمرگی ملی هستیم از خود خودمان تا ادارات مان تا شرکت مان تا وزارت مان تا دولت مان.
به کجا چنین پریشان؟!؟
محمود مسعودی

ای زلزله جان چطور مطوری خوبی

ای زلزله جان چطور مطوری خوبی
داری به کجای  مملکت  می کوبی
گویند  دوباره قصد  تهران کردی
شاید  که تو هم پی ژن مرغوبی


از بس که گسل زیر زمین می لرزد
از شرق به غرب سرزمین می لرزد
مردان محله  کشف خوبی کردند
این مملکت از موی شهین می لرزد
محمود مسعودی

کانال تلگرام    نتیجه تصویری برای آرم تلگرامساده آباد


پتوی خرافات

زلزله ما را می کشد
آتش ما را می سوزاند
تونل ما را  می بلعد
سیل ما را می برد
و ما چقدر سخت جانیم
انگار پتوی خرافات ما را سترون کرده است
محمود مسعودی

باران که می آید

باران که می آید زمین هم حرف های تازه ای دارد.

تمام بوته ها عاشق تر از پیش اند

تمام جوی ها جاری،

 تمام رودها آواز می خوانند 

تمام برکه ها شادند، 

تمام قطره ها ابراز می دارند

 تمام دشت ها

 در فکر فردایی پر از سبزینه های مهربان هستند.

تمام سنگ ها و صخره ها 

غبار از سنگی رخسار می شویند

 و رنگ شادمانی بر قبای خویش می بافند.

درختان سر به گوش هم فروبرده ز برگ و بار می گویند

و می گویند زمین آبستن گل های بابونه ست. 

و فردا صبح گنجشک ها

 تمام کوچه را با یورش جیک جیک شان تسخیر خواهند کرد

محمود مسعودی

کانال تلگرام    نتیجه تصویری برای آرم تلگرامساده آباد

پاییز نرو

پاییز نرو فرصت دلتنگی نیست

زیبایی تو به هیچ آهنگی نیست

عشقم شده هر روز ببینم رویت

یکسال کم از هزار فرسنگی نیست

محمود مسعودی

دلم هر روز از دست تو ای تهران می گیرد

دلم هر روز از دست تو ای تهران می گیرد

قفس هر چند بزرگ باشد دل انسان می گیرد

اگر صدها خیابان دارد و میدان و ده ها پارک

به هر پارک و خیابانش,به هر میدان می گیرد

مرا هر روز ابری است دل و دلدار می داند

که در دریای چشمانم چه بد باران می گیرد

به کوهستان،به اوج قله ی توچال و اسپیلیت

دلم از شهرک گم گشته ی پنهان می گیرد

بزرگراه هست و مترو هست و تونل هم

ولی هر روز همت تا به کردستان می گیرد

در این آشفته بازار سیاه و سخت و دودآلود 

نه تنها قلب انسانی که از حیوان می گیرد

چقدر من ساده بودم که به دام زلفت افتادم

برونت کشته مردم را درون طوفان می گیرد

 شرط کردم نکنم فاش ، غم و راز دلم را

ولی افسوس،دل دیوانه، بی پایان می گیرد

محمود مسعودی

کانال تلگرام من  نتیجه تصویری برای آرم تلگرامساده آباد

مانند یک بوسه که بر داغی یک احساس می تازد

تو را مثل گلی در دامن یک دشت ناهموار می خواهم
به دشتی که به غیر از زوزه بادی ندارد یار می خواهم
تو را مثل نسیمی در میان گرمی یک ظهر تابستان
میان هرم گرمایی که می تابد به یک تبدار می خواهم
تو را چون جرعه آبی در کویری دور از پای بشر تنها
برای زنده ماندن در دل طوفان لاکردار می خواهم
تو را مانند یک بوسه که بر داغی یک احساس می تازد
مثال نور خورشیدی که می تابد به گندمزار می خواهم
مثال شاعری که غرق دنیای خودش دنبال الهام است
مثال لحظه ای دور از تمام شهر و کار و بار می خواهم
تو را مانند لبخندی که می ریزد فرو دیوار دل ها را
برای زنده ماندن در میان این همه انکار می خواهم
تو را مثل طلوع صبح صادق که خبر از زندگی دارد
برای روز زیبایی که شاید باشد آخر بار می خواهم
تو را بیش از تمام آنچه می خواهم،تمام آنچه می دانم
و حتی بیش از آنهایی که می آیند در افکار می خواهم
تو را مثل صدای تیشه ی فرهاد میان بیستون سنگ
شبیه تاپ تاپ قلب عاشق پیشه ای بردار می خواهم
تو را بیش از تمام عشق های ساده و پیچیده ی دنیا
تو را بیش از تمام لحظه های سبز بی تکرار می خواهم

 محمود مسعودی
کانال تلگرام    نتیجه تصویری برای آرم تلگرامساده آباد

سرگذشت نفت (از تشکیل تا کشف)

شعر نفت از تشکیل تا کشف

بنام خداوند چین و گسل
خداوند دشت و خدای قلل
بنام خداوند شعر و شعور
خدای دوبیتی خدای غزل

بنام خدایی که نفت آفرید
ز خاک و زمان سنگ سخت آفرید
برای بشر از گذار زمان
ز آغازیان رنگ و رخت آفرید

به هر رود گفتا که دریا شود
به هر ذره گفتا که همپا شود
به قانون فیزیک و شیمی نشان
به سنگ گفت همراه دنیا شود

رسوب ذره ها بر هم انبار کرد
وزان لایه ها را پدیدار کرد
و مابین این لایه های قشنگ
بسی حرف ناگفته اسرار کرد

به موجود گفتا که تکثیر شو
به اجساد گفتا که تخمیر شو
برون کن ز خود روغن خویش را
به نوعی دیگر فکر تعمیر شو

گسل را بگفتا که جنبا شود
چپ و راست،پایین و بالا شود
به سنگ گفت چندی خمیری شود
به لایه خمش خورده چند لا شود

چنان سنگ سخت را بپیچاند گوش
که چین خورد و گردید و ناگه خموش
یکی تاق و دنبال آن ناو را
تو گویی شد آرام اسبی چموش


یکی سنگ مادر یکی سنگ پوش
یکی سنگ مخزن به فکر خروش
به گرمای بالا و تحت فشار
بیاورد خون زمین را به جوش

چو ملیون به مقیاس سالی گذشت
ز کوزه برون گشت و شد خام نفت
نبودش چو ممکن که ساکن بود
فرستاد او را به وارونه طشت


به نفت گفت مهاجر شود سوی تاق
به چین گفت بسازد برایش رواق
به ماسه،به آهک که جایش دهید
به گچ گفت که عایق نماید اتاق

به هر ذره گفتا که یاریش کن 
به درز و خلل رهنمایییش کن
زمان را بگفتا نگهدار باش
کمک کن ز هر غیره عاریش کن

خم لایه ها را چنان هفت کرد
درون لایه ها را بسی تفت کرد
به لطف زمان و به جور زمین
دل چینه ها را پر از نفت کرد

به چشمه برون کرد نفت از زمین
گهی قیر و گه گاز بودی قرین
بگفتا که آتش بگیردد دمی
بفهمد بشر قدر و قرب دفین

به علم زمین کشف اسرار کرد
ز شیمی ره کشف هموار کرد
ز امواج لرزه به اعماق رفت
به حفاری آن سر پدیدار کرد

خلاصه بشر فکر تدبیر شد
چو آگه ز الطاف تقدیر شد
ز عمق زمین نفت بیرون کشید
به تقطیر آن فکر تطهیر شد

از این چرخه چرخ بشر زنده شد
دلش شاد و از مهر آکنده شد
ولی چون سیاست میاندار گشت
به میدان اخلاق بازنده شد

کنون ای بشر کدخدای زمین
بکن اسب اندیشه را نعل و زین
مکن با زمین و زمان دشمنی
که روزی درافتی به پایش غمین
 
به علم و شعور و به عقل و به هوش
به پرسش به دانش به جوش و خروش
طبیعت چو یکتاست قدرش بدان
به کوشش،به جنبش،به گوش و نیوش
محمود مسعودی (ساده)

در سومین سمینار ژیوفیزیک کاربردی در اکتشاف نفت اردیبهشت 96 قراءت شد

بصورت تصویری در کانال نتیجه تصویری برای آرم تلگرامساده آباد

پناه من فقط تار است

پناه من فقط تار است در شب های تار من
که شاید مرهمی باشد به زخم انتظار من
نه گل روییده در باغم،نه آبی مانده در جویم
چه شب ها بر سر راهست امید نوبهار من
دو صد فریاد از گردون و از بیداد گردانش
که بر باد غمش داده و غرور و اعتبار من
کجایی ساقی امشب را، بیا تنها به بالینم
که اوضاع فلک پیچیده درهم روزگار من
خدا را ای رفیقان با که گویم حال و روزم را
در این شهری که بگرفته ز دل صبر و قرار من
تلاقی می کند ذهنم حضور و خاطراتش را
ولی کی زنده می سازد شب وصل نگار من
 به کنج خلوت تارم فقط با تار همکارم
ز خویش خویش می پرسم چه شد آن گلعذار من
سرابی بود ساده زرق و برق شهر نورانی
تمام رنگ و رویش شعله ای بود از شرار من
محمود مسعودی

مدتی هست

مدتی هست که پر کرده پدافندش را
دو لب و لپ و نگاه های هدفمندش را
می زند تیر چپ و راست به دیوار دلم
دل افتاده به میدان سمرقندش را
زلف بیرون زده از روسری گل گلی اش
رژ  عنابی و شیرین لب بیرجندش را
خنده هایش همه ویرانگر روحم شده اند
بمب جا کرده است انگار گلوبندش را
وای من راهی رویا و تخیل شده ام
 بچه بادی که کند لمس دماوندش را
می کند غوطه ور خویش مرا هر لحظه
مثل غواص که گم کرده فرایندش را
خم هر زاویه از زلف کجش حادثه ایست
مثل داعش که کند باز کمربندش را
بس کن ای ساده مگو از خمش زاویه ها
دست حق بین که چه کردست برایندش را
کاش می شد برسد دست بدامان لبش
که نثارش کنم از بوسه دو فروندش را
گرچه من ساده ام و جمله جهان پیچیده
باز گویم همه شب شکر ،خداوندش را
 محمود مسعودی
کانال تلگرام    نتیجه تصویری برای آرم تلگرامساده آباد

رقص گل از واجبات خواهد شد

سال هاست که گنج های زمین
 جای گل ،گلوله می شوند
جای محبت ،نفرت می کارند
و زمین متحیر از این قساوت
به گرد خویش سرگردان
به چشم های بشر خیره
مثل مادری که فرزندانش را
در پی نور می چرخد
سال هاست مهر و ماه
از گردونه ی حاکمان پیاده شده اند
بیچاره شاعران که هنوز ،رسالت بر دوش
می خواهند حاکمان را با کلمات رام
و بشر را با ادبیات آرام کنند
بیچاره مردمان که هنوز می خواهند
در این هیاهو آواز عاشقانه بخوانند
ولی من هنوز معتقدم روزی زمین
رقص شمشیر را حرام
و رقص گل را از واجبات
اعلام خواهد کرد.
 محمود مسعودی
کانال تلگرام    نتیجه تصویری برای آرم تلگرامساده آباد

شما چرا؟

ای گلوله ها ای تفنگ ها
ما آدم ها هزار دلیل داریم برای کشتن
بنام دین
برای ثروت
 به حکم سیاست
شما چرا ؟
شما چرا قلب ها را نشانه می گیرید؟
 محمود مسعودی
کانال تلگرام    نتیجه تصویری برای آرم تلگرامساده آباد

عاشقانه باید دید

عاشقانه باید دید این زمین و مردم را
لاله های رنگی را،خوشه های گندم را
عاشقانه باید رفت کوه و دشت و دریا را
جرعه جرعه باید جست از زمان ترنم را
ماه روی آن شیرین از بهار می گوید
دانه دانه باید چید بوسه های رد گم را
با خیال باید رفت آنچه را که ممکن نیست
عمق خاک بی جان را، آسمان هفتم را
در زمان نباید ماند غرق روزگاران شد
باید از زمان رد شد تا که دید انجم را
دشت اگر خطر دارد چاله مستتر دارد
رو به سبزه باید رفت این کویر کژدم را
آه از تو ای ساده پس چرا نمی فهمی؟
عاشقانه باید دید این همه تلاطم را 
 محمود مسعودی
کانال تلگرام    نتیجه تصویری برای آرم تلگرامساده آباد

چراااااا؟خداااااا؟

چراااااا؟خداااااا؟
هر بار که انتحاری،انفجاری در اطراف می شود انگار لرزش ها و ترکش های آن مستقیم بر روح و روان مان وارد می شود و یک چرا به بزرگی تمام عالم دین و سیاست در مغزمان سرخ می شود، هر بار که کودکی در سوریه ضجه می زند، مادری در عراق خون گریه می کند، دخترکی در افغانستان سراغ پدرش را می گیرد و حتی وقتی که در گوشه ای دور از دیار ما در عمق اروپا انسانی مچاله می شود با خودم می گویم چرا؟ و جوابی نمی شنوم جز اینکه می گویم خدا کاش به ما آدم ها هم نه عقل داده بودی و نه هوش و نه احساس و نه تفکر،در آنصورت دلمان خوش بود که حیوانیم و تنازع برای بقا است.اگر می کشتیم هم یک همنوع یا دگرنوع را برای قوت لایموت مان می کشتیم که آن هم طبیعت مان بود و ایرادی نداشت.کاش اگر انسان مان آفریدی هم هدایت مان نکرده بودی کاش دیندارمان نکرده بودی، کاش بهشت و دوزخ مان نشان نداده بودی تا برای بهشتت اینگونه همدیگر را قلع و قمع کنیم. وقتی تاریخ می خوانیم باور بعضی چیزها سخت است اینکه در تفلیس چه گذشت و در کرمان چه و در جنگ های صلیبی چه و چه ،ولی با یک انفجار و انتحار همه ی آنها برایت به راحتی آب خوردن قابل فهم می شود. 
با خود می گویم ما انسان ها واقعا وحشی ترین موجودات کره ی زمین هستیم و از اینکه خودم را وحشی بنامم ناراحت نمی شوم ،می دانید از چه ناراحت می شوم از اینکه همه ی این کشت و کشتارها حداقل در دوره ی زمانی و مکانی ما ریشه در دین دارد،از اینکه دین این قدر استعداد دارد که یک نفر در یک لحظه صدها بنده ی آفریننده ی دین را بکشد و همیشه آن چرای گنده در مغزم زبانه می کشد: چرااااااا؟خداااااااا؟

معنای رای متفاوت خراسان جنوبی در انتخابات ریاست جمهوری ۹۶

معنای رای متفاوت خراسان جنوبی در انتخابات 96
با نگاهی به آرای انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ مشاهده می شود تنها در چند استان  رای اکثریت به آقای روحانی نبود . در بین این چند استان از استان قم که بگذریم خراسان جنوبی بالاترین درصد رای را به آقای رئیسی داد و در واقع ایشان را به عنوان رئیس جمهور انتخاب کرد..
در شهر بیرجند سال هاست که مردم به  نیروهای اصولگرا رای می دهند و چندان کاری به شرایط کشوری ندارند،البته جز دوره ی آقای خاتمی و دوره ی ششم مجلس که جو اصلاح طلبی و کاریزمای خاتمی همه را مدهوش کرده بود..
جدای از مردم مذهبی خراسان جنوبی و اینکه آقای رئیسی نماینده خبرگان آنها بود دلیل مهم تری در این رای مردم وجود دارد که نباید در لابلای توجیهات و تلاطم های زمانه از نظر دور بماند..
موضوع اصلی را باید در جای دیگری باید جست.
مردم این استان بیش از هرجایی چشم و نگاهشان مستقیم به آسمان و بارش سالانه است و آسمان سال هاست خسیس شده است و همان حداقل هایش را هم از مردم دریغ می دارد.خشکسالی های متوالی نفس  حاشیه نشینان لوت را بریده است، قنات های زیادی خشکیده اند یا آبدهی آنها به حداقل رسیده است، آبدهی چاه های عمیق با افزایش عمق آب زیرزمینی کم شده است و در نتیجه محصول کاهش یافته است، صنعت توسعه ی آنچنانی ندارد بعضی کارخانجات به مشکل خورده اند و تعدادی افرادی بیکار شده اند.حتی زعفران و عناب و زرشک که محصول استراتژیک این دیار است و نیاز به آب کمتری دارد تولیدشان کم شده است.روستاییان هر سال درآمدشان کمتر می گردد هر روز تعداد افراد نیازمند به یارانه و کمک های کمیته امداد و بهزیستی بیشتر می شوند خلاصه اینکه هر روز بنیه اقتصادی مردم ضعیف تر می شود در چنین شرایطی مردم کمتر به فکر وعده هایی از نوع وعده های اصلاح طلبان هستند تا وعده های اصول گرایان.
 خلاصه تر اینکه
غم نان اگر در دلت رخنه کرد به آزادی خود تبر می زنی.
اگرچه مردم ایران کار بزرگی کردند و به سه برابر شدن یارانه نه گفتند ولی این نیز خود به شرایط متوسط  زندگی در مناطق مختلف وابسته است.
آقای رئیس جمهور منتخب معنای رای متفاوت خراسان جنوبی یعنی نیاز به توجه بیشتر،نیاز به تفکر،نیاز به اندیشه های نو برای این دیار نه حرف های تکراری و همیشگی..
آقای روحانی عزیز اگر من جای شما بودم در اولین روز کاری دولت جدید به این استان سفر می کردم  همانگونه که آقای احمد ی نژاد برای تشکر از رای اولش این کار را کرد ..البته شما باید برای علت یابی رای آخرتان تشریف بیاورید و بپرسید چرا در حاشیه لوت همچون جزیره ای جداافتاده به شما رای ندادیم. باید بپرسید چرا افکار و عقایدتان به اندازه ی جاهای دیگر نفوذ نکرد.آقای رئیس جمهور کارگروهی راه اندازید  تا رای این دیار را تفسیر کند شما رییس جمهور صد درصد مردم هستید. دیوارهای مرئی و نامرئی را که نگذاشت صدایتان به اعماق دیار قهستان نفوذ کند شناسایی کنید.
آقای رئیس جمهور روحانی قهستان را دریابید.
محمود مسعودی

شجریان در مقابل تتلو

شجریان در مقابل تتلو
کاری به نتایج انتخابات ندارم که هر چه باشد تا چند ساعت دیگر اعلام خواهد شد.
 آنچه آزارم می دهد این است که گاهی چقدر سیاست ذهن ملت را مشوش و منحرف و مسایل ساده را پیچیده می کند.
شجریان که عصاره ی فرهنگ و تلاش موسیقایی یک ملت برای حفظ فرهنگ تاریخی اش است در مقابل تتلویی قرار می گیرد که هیچ بنیان و اساسی جز یک موج زودگذر و تعدادی طرفدار ندارد و تا چند وقت پیش بخاطر هنجارشکنی هایش در زندان به سر می برده است.
این موضوع وقتی مهم تر می شود که بدانیم شجریان چه سهمی حتی در پیروزی و شکوفایی انقلاب داشته است. در حالیکه بسیاری از موسیقیدان های آن زمان یا رفتند و یا حداقل گامی برنداشتند. اصلا این هم بجای خود وقتی بدانیم شجربان چه تلاش مضاعفی کرد تا گوشه گوشه ی موسیقی این مملکت را بکاود و بخواند تا به تاریخ سپرده نشود. کسی که سال ها نوای آسمانی ربنایش میهمان ملکوتی تربن لحظات مردم بوده است و جدای از تاثیرات و مسایل سیاسی که آنرا از سفره حذف می کند هنوز هم همان جایگاهش را دارد.
ما عجیب ملتی هستیم و سیاست چه می کند که یک طرف همه ی تلاش خود را برای اتصال به او می کند و طرف مقابل در مقابلش تتلو را علم می کنم و پا روی تمام عقایدش می گذارد با او ملاقات و از او تعریف و تمجید می کند تا چند رای بیشتر به سبدشان ریخته شود. تتلو نیز فرصت را غنیمت شمرده اصل ربنا را به زیر سوال می برد و می گوید مردم از آن خسته شده اند. فیلمساز اهل فرهنگ مملکت حاضر میشود او را با عناوین نامناسب خطاب کند و عده ای از مردم نیز در مقابلش قرار بگیرند.
ای وای ملتی که به این آسانی سرمایه هایش را آن هم سرمایه ی فرهنگ خود را به این آسانی در مسلخ های سیاسی سر می برند.
مطمءنا نه شجریان از تاریخ دراز مدت مملکت حذف می شود و نه به موج نشستگانی مانند تتلو در تاریخ فرهنگ جایگاهی برجسته ای می یابند ولی این موضوع خبر از حال و روز ملت ما بعنوان یک ملت ناسپاس در مقابل سرمایه هایش می دهد و نخبه کشی ما را به ما یادآوری می کند. سیاست همیشه اینگونه بوده است و از موج ها به نحو احسن استفاده کرده است ولی چه بد است که فرهنگ به زیر پای سیاست مثله می شود و یک عمر تلاش یک پاسدار فرهنگی ایرانزمین در مسلخ تنازعات سیاسی بازیچه می شود.
فقط درد دلی بود که از دل به کاغذ نشست تا شاید اندکی از سنگینی سیاست سرب آلود تهران را از دل بزداید.
محمود مسعودی

برای فردای انتخابات ریاست جمهوری 96

جدای از هر رنگی و هر تفکری همه به ایران می اندیشند
اگرچه گاهی دروغ بگویند و بداخلاقی کنند که این هم متاسفانه مشخصه دنیای سیاست است.
آرزوی هر ایرانی اعتلای ایران است.امیدوارم بتوانیم از اهداف کوتاه مدت بگذریم و به اهداف دراز مدت بیندیشیم
یادمان باشد هر کس از صندوق درآید:
1- ریس جمهوری چهار سال است ولی او و عملکردش جزو تاریخ می شود. باید به تاریخ بیاندیشد که چگونه از او یاد خواهند کرد
2- امروز به روی بقیه مردم تیغ نکشد و تحریک نکند. 
3- جشن پیروزی اش را صدرصدی بگیرد
4-به فردایی پر از آرامش و آسایش برای ملت بیاندیشد
5-با دنیا راه تعامل بپیماید نه تقابل،که کوچه تقابل به بن بست انزوا ختم می شود.
6-عقل و تدبیر را سرلوحه ی کارش قرار دهد نه احساس و تقدیر را
7-برای حفظ عزت به مردم فرودست جامعه بجای ماهی دادن روش توربافی و ماهیگیری را بیاموزد.
8-بگم بگم های دوره ی انتخابات را عقده نکند و بر سر رقیب بکوبد.
9- رقیب را محترم بشمارد و بداند رقیب او یک نفر نیست بلکه ملیون ها افرادی هستند که بدان تفکر رای داده اند.یادش باشد شعارهای رقیب برای بخش از مردم رزو بوده است
10-به گونه ای عمل کند که رای خودش و تفکرش در دور بعد افزایش داشته باشد.
11-از روز اول طوری عمل کند که مجبور نباشد در مناظرات دور بعد دروغ بگوید و مردم را به دین و حکومت و سیاستمداران بی اعتماد کند.
12-خلاصه اینکه ریس جمهور صدرصد مردم ایران باشد.

تحلیلی ساده از مناظرات انتخاباتی 96

یک تحلیل ساده از یک آدم ساده
بعد از مناظره با خودم فکر می کردم اگر صدا و سیما از من بپرسد نظر شما در مورد مناطره ها چیست چه بگویم؟ بعد به ذهنم رسید بهترین جواب همان جواب همیشگی است: خوب بود فقط اگر بشه نمکشو(متلک و مچگیری شو)بیشتر و دوره ی برگشتش رو کمتر کنند.همین دو مشکل رو صدا سیما حل کنه برای عصر جمعه عالی است.
و اما تحلیل ساده ی من:
تحلیل تکنیکی و تاکتیکی هر کاندیدا
محمد باقر: به نظر می رسید وی کلا و جزیا برای عقده گشایی آمده است. برای اینکه بگه حسن خطرناکه و نباید ریس جمهور بشه، حالا هر کی شد شد. از هر چه می توانست استفاده کند کرد از زمین و خانه ای که مطمعنا و طبیعتا بسیاری از مسءولین و غیر مسءولین گرفته اند تا سیاه نمایی کامل مملکت برای رسیدن به قدرت. از همه جا کپی کرده بود از احمدی نژاد استکبار ستیزگرفته تا آمریکای مستکبر. ملقمه ای ساخته بود که خودشم نمی دونست کجاش هست نمی دانست 4درصدی است یا 96 درصدی .یادش رفته بود چند سال پیش با لباس خلبانی عکس می گذاشت.
ابراهیم : ابراهیم اوایل خیلی تلاش می کرد کاندیدای خوب و بااخلاقی باشد ولی خیلی زود با راهنمایی مشاوران فهمید میدان سیاست و رای گرفتن جای این جور ژست گرفتن ها نیست و هر چه گذشت(با حرکتی نرم و شیبی ملایم) تندتر شد .سید ابراهیم هر چند قاضی خوبی باشد ولی سیاستمدار خوبی نمی شود. وی هم تمام تلاشش را برای تخریب کرد تا با فروریختن دولت روحانی بر خرابه هایش دولت بسازد غافل از اینکه دولت سازانش همان کسانی هستند که حالا دیگر هر چپ و راستی دوره ی حکومت شان را نقطه سیاهی در تاریخ انقلاب می دانند  تا آنجا که رءیس شان رد صلاحیت شده  و در گوشه ی خانه به روزهای بست نشینی اش فکر می کند و یارانش برای کسب قدرت به گرد سید ابراهیم جمع شده اند.
سیدابراهیم از خودش چیزی نداشت برای همین کارش آنگونه که می خواست پیش نرفت. چون از فسادی می گفت که خود سال ها مسءول مبارزه با آن بود و حالا مدعی آن.
آقامیرسلیم: آقامیرسلیم از روز اول لیبرو بود یکی به چپ زد یکی به راست ولی بین دو نیمه یادش آمد که پست اصلی اش در جناح راست است بنابراین در ادامه یکی به راست زد سه تا به چپ ، ولی من دوستش دارم ادبیات جالبی دارد طراح سوال خوبی است و اینکه ماشالا از رو نمی رود که کسی جواب سوالش را می دهدیا نه،دنبال انجام وظیفه است نه کسب نتیجه ،ولی این روحیه ستودنیست چون معلوم می شود هدفش فراتر از انتخابات است و به آینده ملت و کشور می اندیشد نه به جیفه ی دنیا. خلاصه شیفته خدمت است نه تشنه قدرت.
هاشمی طبا: هاشمی طبا مهندس است و حرفای خوب و مهندسی شده می زند. شعرهای خوب انتخاب می کند و خوب می خواند. وی هم برای بازی خوب و جوانمردانه آمده بود ولی بعد از مناظره ی اول یادش آمد یا هم یادش آوردند جزو اردوگاه اصلاح طلبان است و بنابراین خودش را اصلاح کرد به جایگاهش برگشت،پاس داد و ضربه رو گرفت، خلاصه به روشن شدن اوضاع کمک کرد. او هم نشان داد تشنه ی قدرت نیست هر چند باشد هم کسی آبی بدستش نمی دهد.
اسحاق:  نمی دانم چرا نام اسحاق مرا بیاد رستم می اندازد. وی از اول آمده بود بگوید اصلاح طلبان زنده هستند آمده بود ریسش را پوشش بدهد و انصافا هم این کار را کرد.فکرش را بکن اگر اسحاق نبود محمد باقر و سید ابراهیم و حتی آقا میرسلیم با حسن یکه و تنها در میانه ی رینگ  چه می کردند. اسحاق طوفانی شروع کرد آرام شد و در نهایت عاقلانه با تک تیراندازی های هوشمندانه ادامه داد اسحاق برای حسن سنگ تمام گذاشت .هر حمله رو با دو تا حمله و ضد حمله پاسخ داد. به نظر من هر کی اسحاق را  وسط میدون هل داد این روزا به خودش افتخار می کنه. اسحاق خوب عمل کرد چون وضعش با خودش روشن بود.
و اما حسن
حسن آقا که حالا مرد دنیا دیده ای هست می دونه کجا آروم باشه کجا عصبانی بشه کجا تیر بزنه کجا دفاع کنه کجا جاخالی بده. خیلی خوب آبشارهای ناشیانه محمد باقر و آبشار های عاشقانه ی ابراهیم را گرفت سوالای خوشکل آقا میرسلیم رو جاخالی داد و جالب تر از همه تیر نهایی اش را برای ثانیه های آخر وقت اضافه در دقیقه ی ۹۶نگه داشت و از شانس خوبش  محمد باقر حتی ۴ ثانیه هم وقت نداشت تا لااقل لوله ها رو جمع کنه.
حسن آقا چون یادش نرفته بود هنوز  ریس جمهور است و سعی کرد در حد یک ریس جمهور باشد.

تحلیل زوجانه
زوج مشهدی سیدابراهیم و محمد باقر :
۱-تاکتیک شان تخریب چهره و بازی رقیب بود غافل از اینکه گاهی اعتماد مردم را هم بشدت تخریب می کنند.
۲- تمام تلاش شان را برای بازیابی سبد رای احمدی نژاد کردند غافل از اینکه نه اینان اویند و نه سبد آن سبد. آن سبد مدت هاست سوراخ شده است.
۳-تمام تلاششان را برای گرفتن رای در مقابل یارانه کردند. هر چند نگفتند از کجا؟
۴- هیچ برنامه ای ندادند.
زوج کویری حسن و اسحاق:
۱- تاکتیک شان را بر اساس دفاع خوب وضدحمله های سرعتی و قدرتی گذاشته بودند.
۲- تمام تلاششان را برای نشان دادن اوضاع بد دوره ی احمدی نژادی و دستاوردهای خوب خودشان کردند.
۳- همه تلاش آنان برای گرفتن رای از سبد عقلانیت بود اگر چه از چاشنی تحریک احساسات خالی نبود.
۴- برنامه دادند از صد روزه تا چارساله با نگاهی به بازی های پیش رو

زوج دوم علی رغم اینکه وسط رینگ افتاده بودند و بدون هیج داوری از راست و چپ و بالا و پایین  درست و خطا و مشکوک خوردند ولی کوتاه نیامدند و خلاصه اینکه از حملات یارانه ای و نجومی و فسادانگیز و حتی انتحاری خلبان جان سالم در بردند و در ضد حملات حریف رو لوله کردند.
بیاد بازیگرای فیلم ها می افتم که ده ضربه می خورند ولی یکی می زنند و همان یکی رنگ دنیا را عوض می کنند. نمی دانم چرا همش فکر می کنم زوج دومی وقتش کمتر بود چون باید هم دفاع می کرد همه حمله ولی زوج اول فقط حمله می کرد.

تحلیل بازیکنی
به نظر من انتخابات امسال  دارای دو بازیکن اصلی و دو بازیکن کمکی  و دو بازی گرمکن بود.
بازیگران اصلی یکی با تجربه بود یکی کم تجربه  یکی سعی می کرد بگه اهل عقل و تفکر و تدبیره یکی دیگه می گفت اهل دین و اخلاق و احساسه
بازیکن های کمکی: یکی تمام قد قبول داشت کمکی هست به عبارتی وضعش با خودش و ملت روشن بود و برای برنده شدن بزرگترش همه کار کرد گاهی شوت های حریف رو با سرانگشتاش زخمی شده اش گرفت چون باور داشت معاون اول بودن کم نیست.
یار کمکی دوم وضعش با خودش روشن نبود همش در فکر نمایش خودش بود تا با برتر نشان دادن خودش  و یا مصدومیت حریف جای او را بگیرد. اگرچه بازیکن خوبی نبود ولی سعی کرد بازی خراب کن خوبی باشد. در تخریب استاد بود و از تمام داشته و نداشته هایش استفاده ی تام کرد. نه ساعتش ،نه درصدش نه یارانه و نه کارانه اش او را ریس جمهور نخواهد کرد.
دو بازی گرمکن هم  خوب ایفای نقش کردند دمشان گرم. خیلی سعی کردند تعادل را برقرار نمایند و وقت تفکر و جمله سازی به بازیکن های اصلی و کمکی بدهند. حتی برای حفط تعادل گاهی به تیم رقیب پاس دادند تا به جوانمردانگی بازی کمک کنند.

امیدوارم هر کی انتخاب میشه به سربلندی ایران بیاندیشه و بجای تقسیم مردم، به فکر اتحاد ملت باشه
بجای برنامه های کوتاه مدت رای آور برنامه های دراز مدت عزت آور داشته باشد.

پوپولیسم یعنی چه؟

پسرم گفت پوپولیسم یعنی چه
که شده ورد زبان کوچه و بازار
یعنی استفاده بهینه ی از آمار
از دین و مذهب،از کار،از همکار
از اشک و گریه و احساس
حتی از پینه های دست یک بیمار
از ضریب فلاکت ،از جینی
از سوبسید و فساد،از هر کار
پوپولیسم یعنی به هر قیمت
چهره ای ساختن خوب و مردم دار
 یعنی دفن آرزوهای یک کشور
در میان گرگ های ملت خوار
یعنی برای کسب کرسی قدرت
جمله ی ساخته ها را کنی آوار
یادش بخیر شیفتگان خدمت را
وین همه تشنگان به قدرت زار
پوپولیسم یعنی بجای علم و عمل
کشیدن یک مار به تخته ی دیوار
محمود مسعودی

صبح خوبست

صبح خوبست که همصحبت باران باشی
همدل و همنفس سبز بهاران باشی
رود و دریاچه و جنگل همه را درک کنی
خاصه تر آنکه به ملک طبرستان باشی
یا که همخانه گل گردی و همگام نسیم
تا سر کوی گلی شور به دامان باشی
صبح خوبست که با غنچه گلی باز شود
نور تابان چو برآید تو به میدان باشی
بلبل از خنده ی گل گوید و گل راز سحر
تو به گل خنده زنی محو گلستان باشی
مه چو برخیزید جنگل همه را محو کند
چشم در چشم مهی شاعر حیران باشی
چو دل انگیز شود حال گل و روح نسیم
مثل یک دلبر و دلداده به جولان باشی
صبح را قدر بدان زانکه به چند روز بهار
حیف باشد که به خواب خوش نسیان باشی
ساده را عشق به جز صبح دل انگیز مباد
چه از این به که دم صبح به بستان باشی
نتوان وصف رخش کرد که آن یار نهان
جرعه ای داد که تو تشنه ی جانان باشی
محمود مسعودی

آژیر زلزله (شعری از زبان زمین لرزه ای که خواهد آمد )

شبی،روزی ،غروبی یا سحرگاهی
زمانی که شود تسلیم سنگ سخت کوهستان
و زان ناگه فروریزد سکوت سرد سنگستان
سوار سینه ی امواج سینوسی
سفر آغاز خواهم کرد
به هر کاخ بلند یا کوخ پستی دست خواهم برد
به هر کوچه به هر خانه 
به پستوهای تو در تو مسیرم باز خواهم کرد
مرا صدها نشان است و شما باور نمی دارید
اگر باورکنید هم،
جامه ی تردید از تن در نمی آرید 
نشان از کوه آوردم، نترسیدید
شکاف از دشت آوردم، نسنجیدید
به سیستم هایتان سیگنال ها دادم
به دستگاهایتان از موج ها گفتم
تراف و شیب و گاهی اوج آوردم
نه تک تک بلکه چندین فوج آوردم 
گهی لرزه گهی غمزه 
شکست کوه نشست دشت
خمش در دره و خاک کواترنر
گهی درزه میان سنگ خوش ظاهر
به چشم خویش می بینید بسی طومار پیچیدم
ره تاریخ کج کردم، تمدن ها فلج کردم 
شما باور ندارید
ای سیاست پیشگانی که به نرخ روز می فهمید
ز سمت باد می پرسید
مرا دیگر زبانی نیست طرحی نو در اندازید
به افسانه میامیزید علم و دانش و فن را
 اگر از درس جا مانید
فردا در طلوعی ساده مثل صبح اول بهمن
بجای برج فرتوتی تمام شهر ناپیداست
دعا کردن بس است عامل شوید ای حاکمان شهر
سخنرانی بس است قابل شوید ای رهروان دهر
شما مسءول تاریخید
مرا با روسری،تی شرت و دامن هیچ کاری نیست 
که جنس کار من جز در مسیر علم جاری نیست
مرا جز راه و قانون طبیعت رهگذاری نیست
به دوشم جز شکستن های پی در پی باری نیست
چشم بگشایید 
که شاید آخرین اخطارها باشد
من از درز و شکافی در دل یک کوه می آیم
من از خط و خراشی درکف یک دشت می آیم
مطابق با قوانین خودم در دوره ی برگشت می آیم
اگر چه نام من از دشمنی گاهی بلا گویید
که بار از دوش بردارید
به دوش سرنوشت و خلق بگذارید
ولی با هیچ کس در طول تاریخم عنادی نیست
و کارم غیر یاری بشر در عیش و شادی نیست
چشم بگشایید ای مردم،
من از سازندگان کوه البرزم 
من از یاریگران نفت و معدن،دره ی سرسبز و آب کوهسارانم
از این بهتر چه می خواهید؟
شما چون سنگ های بی اراده در مسیر سیل می مانید
شما مثل مسافر در بزرگراهی پر از اخطار می رانید
شما با انکه می دانید به زیر یورش آوار می خوابید
شما با دار بر گردن به روی تیغه ی دیوار می خوابید 
گناه ابر و باران و قوانین طبیعت چیست
دلم از دست تان خون و نمودارم به آستان شکست خویش نزدیک است،
صدایی را که می فهمید صدایی سرخ آژیر است.آژیر است
خدا فرمود در قرآن که:
من ظلمی نخواهم کرد بر نوع بشر
اما خودش بر خویش ظالم است.
بشر بر خویش ظالم است.

مقصر حادثه پلاسکو کیست؟

یکی از مهمترین بحث ها و شاید وطایف ما بعد از هر حادثه  این است که مقصر را پیدا کنیم. مقصرانی که همه می شناسیم ولی برای سرگرم کردن خودمان در رسانه های مجازی و غیر مجازی دنبال آنها می گردیم. تهمت می زنیم غیبت می کنیم ،شایعه می سازیم، شایعه باور می کنیم و انتشار می دهیم.

مقصران امروز همان مقصران دیروز و فردا هستند هیچ مقصر جدیدی زاییده نمی شود و علی الحساب هیچ مقصری هم نمی میرد.

بیاید این بار بجای اینکه به دنبال مقصر درجامداتمان باشیم دنبال مقصردر افکارمان باشیم.

1- مقصر  نبود افکار درازمدت  در بین ملت و دولت است، ما درگیر افکار روزانه هستیم، ما درگیر حقوق کارگری و کارمندی آخر برج مان هستیم ، مسئولین ما درگیر حل مشکلات روزانه داخلی و بین المللی هستند وقت، انرژی و بودجه درازمدت ندارند . در این شرایط ایمنی کم اهمیت و بی اهمیت می شود به حاشیه می رود،محیط زیست فنا می شود، تنها دکور می شود برای قیافه گرفتن گاه و بیگاه، جرات و برنامه برای حل مشکلات پیچ در پیچ خودساخته را نداشته ایم و حالا تلنبار شده اند و کلاف سردر گممان سردر گم تر شده است.

2- مقصرنبود افکار ملی در بین اکثریت ما است. هر کس به خودش،خانواده اش ،قومش، شهرش ،جناحش فکر می کند.ما بجای اینکه یکی باشیم هفتاد ملیونیم، ببینید جناح های سیاسی مان برای کسب قدرت تمام اخلاقیات  را به چه راحتی به باد شمال می دهند. هر عقلی سلیمی می گوید وقتی دو مسئول حرف متضاد هم می زنند یکی دروغ می گوید.ما ملی نمی اندیشیم،ملی کار نمی کنیم .گاهی احساسی می شویم کارهایی می کنیم ولی در عمق وجودمان ملی نگر نیستیم .

3- مقصر فرهنگ بی فرهنگی ماست ما بسیار در این فرهنگ رشد کرده ایم و همه ی ما در رشد دادن آن احساس مسئولیت می کنیم.، به آنان که در پلاسکو ایستادند و عکس گرفتند می تازیم ولی خود مان چقدر  قوانین رانندگی را رعایت می کنیم.،اصلا  اگر  آنجا بودیم چکار می کردیم؟ این صحنه های بکر را از دست می دادیم؟ همه دم از محیط زیست می زنیم ولی چند درصد اهل رعایت در سفر و حضر هستیم. ما در بی فرهنگی بسیار بافرهنگ شده ایم. در خانه هایمان چقدر از برق و آب و گاز دست استفاده می کنیم . جبهه نگیر دوست عزیز منطورم شما نبودید.

برای هر یک از موارد بالا می توانید صدها مثال بزنید.

ما سرمان را زیر برف کرده ایم، ما به فکر بیرون کشیدن گلیم خودمان هستیم .

انگشت اشاره را بچران .مقصر او نیست، مقصر ماییم ،شمایید . مقصر افکارمان است. پلاسکو نه اولین است و نه آخرین،مثل قطار که نبود، مثل حادثه خاله شاونه که نبود مثل....، هر چند آتشنشانان برای عزیزانشان اولین و آخرین بودند و ما مثل همیشه برایشان گریستیم،شعر گفتیم، مرثیه خواندیم و سرودیم، مسئولین قول دادند و تصمیمات مدیریتی گرفتند.

شهر ما ،کشور ما و حتی خانه ی ما پر از پلاسکو است ولی در بهترین حالت چهل روز دیگر همه چیز فراموش می شود. حز داغ هایی که بر سینه ها مهر ابد زده اند.

دوستی گقت:

گریه کردم برای آن جان نثار ها

سوختم برای همسر و فرزند آن نوبهار ها

گفتم جای تاسف است ولی افسوس

شهر من پر است از این گریه زار ها

باید دوباره منتطر حادثه باشیم

در مسلخی که ساخته ایم از فرار ها

باید به روز کنم ام گوشی ام را

برا ی ضیط بهتر این صحنه دارها

افسوس که از فردای حادثه خوابیم

تا حادثه ی بعد و تسلیت سیاستمدارها


محمود مسعودی(ساده) بهمن 95


دشمن خر است ( خریت های روزانه ما آدم ها)

هیچ می دانی که در دنیای ما چند تن خر است
البته منظور غیر از خر، که او رسما خر است
در علوم زیست شناسی خر فقط یک گونه است
لیک صدها گونه بی نام و نشان،قطعا خر است
فی المثل آنکس که صف می بیند و مردان صف
می زند خود را به صف مانند یک گلزن خر است
آنکه با زلف گل اندام طبیعت عشق بازی می کند
لیک زخمی می زند بر چهره ی گلشن خر است
موقع رانندگی احساس خر بودن شکوفا می شود
آنکه می داند و می راند خلاف قاعده قهرا خر است
وقتی ماشین ها به صف ایستاده اند بین خطوط
آنکه با حس زرنگی لای لایی می رود جدا خر است
وقت پیچش از خیابان تا بزرگراه نیایش یا حکیم
آنکه می تازد به خط سومی یا چارمی کلا خر است
آنکه بهر ارتقای خود رفیقش زیر پا له می کند
چیست نامش ؟آری آری زیرآب زن حکما خر است
آنکه می داند ضرر دارد برای او فلان آب و غذا
مال مفت را دیده و هی می خورد عقلا خر است
فکر نکن خر جایگاهش یونجه زار و مزرعه است
گاه در بالاترین حد هرم باشد ولی درکا خر است
گر بریزد پای خوکان شاعری الفاظ زیبای دری
با امید گوشه چشمی ،نسیه نه نقدا خر است
تلگرام و وایبر، واتساپ و کوفت و زهر مار
فرق ندارد چون شدی معتاد ،مرد و زن خر است
فارغ از احساس پاک آدمیت در وجود هر کسی.
آدمی گاهی به دست خویشتن  عمدا خر است
هی،با توام،دنبال چه می گردی در ذهن خودت
هر کسی روزی،شبی،هنگامه ای حتما خر است
اینهمه گفتم که بشناسید انواع خریت های ما
تا بفهمد هر کس در کی، کجا شخصا خر است
بیت آخر را برای رفع تهمت می نویسم والسلام

هر که ایرانیست مبرا است فقط دشمن خر است

محمود مسعودی( ساده )

تاخیر و دیگر هیچ

تاخیر و دیگر هیچ

ساعت حدود ۲۳ به تحویل بار فرودگاه می رسم منتظر می مانم تا با  آژیر نوار نقاله ورود بار اعلام شود نکاهی به تابلو می اندازم نوشته است زمان رسیدن ۱۳:۱۵ دقیقه از خودم می پرسم ما که الان نزدیک ساعت ۲۳ است چرا ۱۳:۱۵ دقیقه

داستان را در ذهنم مرور می کنم دوساعت قبل ازپرواز پیامک می رسد پرواز شما از ۱۱:۴۰ به ۱۴:۴۰ منفقل شده است می گویی خوب بالاخره بعداز ظهر به خانه می رسی

ساعتی بعد آژانس زنگ می زند پرواز شما به ۱۵:۱۰ منتقل شده است تا می خواهی سوال بپرسی قطع می شود .

طاقت نمی آوری ساعتی بعد زنگ می زنی فرود گاه می گوید پرواز ساعت ۱۶:۳۰ انجام خواهد شد . چاره ای نیست.

وقتی به فرودگاه می رسی خبری ازپرواز نیست

مسافران عصبی و معترض

پزشکی که کشیک بوده حسابی شاکی است

پیرزنی با لهجه غلیظ بیرجند ی و بلند بلند داستان را برای فرزندانش بازگو می گند. ؛؛اینو خو مار مخسره دارن؛

دخترکی مدام از مامانش می پرسد کی سوار هواپیما می شوی

آریا هی زنگ می زند که این چه پروازی است خوب پیاده بیا ُ می گویم دور است ُمی کوید تاکسی بگیرُ با اتوبوس بیا .... من دیگر اجازه نمی دهم ماموریت  بری فقط ماموریت اداره می تونی بری

در اخبار می خوانم مردی بخاطر اعتراض به ۶ ساعت تاخیر پرواز در فرودگاه مشهد شیشه را می شکند و ۴۰۰ هزار تومان جریمه می شود.با خودم می گویم آیا کسی ایران ایر را هم جریمه می کند.

ساعت حدود ۲۰:۴۰  ا جازه خروج از سالن و  ورود به هواپیمامی دهند و حوالی ۲۱ پرواز می کنی.

در این مرور ناگهان به ذهنم می رسد شاید معنای اینکه در تا بلو نوشته است ساعت ورود ۱۳:۱۵ دقیقه احتمالن منظورش این است که هیج اتفاقی نیفتاده است. فقط ۱۰ ساعت تاخیر داشته ایم.

شاید معنایش این است تاخیر و دیگر هیچ.

و پیرزن می گوید خدار و شکر که سلامت رسیدیم

با خودم می گویم وقت و پول و اعصاب ملت همیشه در صحنه هم به جهنم


بسوزیم و بسازیم

غریبه ای هستم در میان شهری بزرگ

نه شهر مرا قبول می کند نه من او را
نه من با او کنار می آیم نه او با من
ولی از جبر روزگار
خار در چشم و استخوان در گلو
من در دل اویم و او در چشم من
چشمم بر او و دلم با هووی اوست
همیشه خواب طلاق می بینم
ولی عقدنامه به دست روزگار است
قاضی قضا بی او حکم نمی دهد
باید به پای هم بسوزیم و بسازیم
ای لعنت به هر چه رنجیر است
به عقل که دایم به فکر تدبیر است

به هر نامی که ممکن هست دانشگاه می سازند

به هر نامی که ممکن هست دانشگاه می سازند
اگر جا کم بیارن شـــــــک نکن در ماه می سازند
نه تنها دولتی ،بلکه پیام نـــور  و دانشگاه آزادی
به اوج قله ی کـــــــوه و به قعــــر چاه می سازند
شبانه‌روزی و کاربـ ردی و پـــردیس و فــرهنگی
برای مفلس و پـــــــولـــــدار و اهل آه می سازند
ندارم شـــک  سواد و علم و دانش لازم است اما
چو بی مایه فطیر است ملتی گمـــــراه می سازند
مقاله‌ست مشکل استاد و دانشجوی مدرک‌جـــو
برای چاپ و چاپیدن هــــــزار ایستگاه می سازند
برای انکه بیکاری نباشد بین فارغ گشتگان علم
ز نــــو استاد و شغل و رشته دانشگاه می سازند
وکیلی وعـــــــــده داده رای اگر دادید من را هم
نشد تصویب هم با پارتی و اکــــــــراه می سازند
اگرچه ظاهرا راه سعادت هست و خـــــــوشبختی
و لیکن سمت ترکستان گهی پـــــرتگاه می سازند
بجویید علم را در چین و ماچین ،مهـــد و گهــواره

ولیکن عـــــــــده ای زین راه ،هم بیراه می سازند

فقــــــــــط روستای ما مانده ندارد دفتر و دستک

که آنجا هم به زودی منزل و خــــــرگاه می سازند

نــــــوک بینی خود را دیده اند این مملکت سازان
که بهر کسب مـــدرک دفتر و دستگاه می سازند
محمود مسعودی

مثال قطره آبی

چنان گاهی  فشارم می دهد دیوار این زندان

که می ترسم فرو ریزد ز دیوار دهان دندان
چنان در بطن و دهلیزم ز خون فریاد می آید
که هر دم می توان فهمید ز رنگ زرد بی وجدان
قلم در دست من می خشکد و خشکیده می گردد
لب و دندان ،دهان و حلق و شاید بانی الحان
 میان مخچه با مخ جنگ سخت تن به تن دارم
صدای غرش شمشیر می آید میان مغز یک انسان
زبان لال است و چشمم کور  و گوشم کر
به هر سو می رود عقلم که جوید ردی از کفران
کدام قانون فیزیک و کدام پیوند شیمی را
شکستم تا شدم در خویش سرگردان
نه درد اشتیاقی هست نه ترس روز پایانی
شرابی تلخ باید خورد بدون ترس از ایمان
گره گردیده بغضی بین راه ماندن و رفتن
نه بیرون می جهد از دل نه می افتد به جان جان
جهان در پیش چشمم مثل فیلمی بی توقف است
که هی می چرخد و می کوبدم سندان
چه ساده می رود از دست آدم زندگی گاهی
مثال قطره آبی می چکد از لای انگشتان

محمود مسعودی( ساده )

می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی؟

این شعر در یک سفر زمین شناسی سروده شده و در آن از کلمات زمین شناسی استفاده کردیده است.


تراست زیر بارون و با چند تا دوست و مهمون و رودخونه ها خروشون و به دور از شهر زندون 

می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
 هزار چین جناغی و آجیلای شور باغی و همه از شهر یاغی و به جستجوی ساقی
 می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
گسل های فراوون و شقایق های خندون و با بچه های تهرون و منم اهل خراسون
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
یه سو سازند سروک و رفیقای یک و تک و زیبایی های بی شک و انرژی های تو فک
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
یه سو سازند ایلام من افتاده در دام و بی خبری زبرجام و خیالی تخت از شام
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
دو تا لولا یه تاقدیس و درون تاق ناودیس و لباسای کمی خیس و دوتا انگشت بی هیس
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
 رادیولاریت تیتیس، نبود سورمه و هیث و میان  های زاگریس  و به دور از حکم رییس 
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
به راه شیح و وانیسر ، هوا عالی زمین هم تر ،بارون هی می زنه شرشر ، پرنده های بالاسر 
 می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
دو تا چین دتچمنت و بدون آنتن و نت و تو آسمون رد جت و میشه راحت بگی شت
 می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
یه دوربین پر از عکس و علف و سبزه هم هس و چاقاله های نورس و به دور از فایلای لس 
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
مجیر رضای خوش تیپ و سدل ریفای ناکیپ وگاهی تو جاده ها جیپ و یه چوپون و هزار شیپ
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
 لایه های شیل نفتی و چینای هفت و هشتی و راننده های مشتی و اهنگ کرد و رشتی
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
یه لا فرش حصیری و دوغای طعم شیری و صبحونه های پنیری و غرغرای مثل تیری 
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
فولد اکمدیش فالت و سیل کندگی سالت وسدل ریف جای کبالت، تعریف از هند تا مالت
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
درخت از نوع بلوط و بخوری نوبر توت و پاها همگی بوت و مجیر هم می زنه سوت
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
هفش تا لاین سایزمیک،من و مهدی باید پیک ،چغوکا فکر جیک جیک.و هوا ناز،کاملا شیک
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
یه کم آهک بیستون و گسل از نوع جوون و خودم هم شده حیرون و تحلیل با طعم شیطون
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
اهنگای شاد کردی و لیلا دلم رو بردی و ناهار کنسرو خوردی،تجسم های فر دی 4D
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
تغییرات به سازند و پیمانکار فکر ترفند و منم فکر پدافند و این وسط بارون یک بند
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی 
کپ سازند سرکی و کمی شیل بلوطی و می گن یه چشمه نفتی ،گروس توی گورپی
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
ناهار پای تاقدیس و نماز کر ناودیس و بعضی هم کاملا فیس و دلا بر خانما میس
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
تراستا لای شون هورس و یکی هم رفته تو بورس و منم تو فکر این کورس و رزرو و ترپ  و سورس
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
دکتر می گه چی شد لاین و می گن نزدیک مرز ماین و تو کلت کلی سان شاین و تو دره ی باینگاین
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
سخن از چین دایار و زیلان و شیخ و کوار ،قوری قلعه ،چین و غار ،عرایض گهربار
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
نجمه نیوکلکان و سورمه سه کانیان ،گرو رقاص میدان ، گوتینا برسران
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی
منم شاعر عکاس و منم تیچر کمپاس و ژیوفیزیست ثلاث و زمین شناس بی کمپاس
دوره رفت رو به پایان،شعرم تقدیم دوستان و بیاد پاوه اورامان و تشکر از رفیقان رءیسان،عزیزان  ........
می چسبه چای آتیشی ولی کو چای آتیشی

تاراج

قطار شهر ها را

هواپیما قاره ها را

سفینه سیاره ها را

به هم نزدیک می کند


اینترنت فاصله ها را

ماشین سختی ها را

پول کمبود ها را

از میان بر می دارد


ولی بشر هر روز تنهاتر می شود

چیزی در این میانه به تاراج می رود.

محمود مسعودی

فیش نامه

ایا یا ایهاالساقی کجا رفت کاس و ناول ها
که فیش اول نمود آسان ولی افتاد مشکل ها
گرفتم فیش و گفتم می خورم یک آب هم رویش
ولی از مکر مکاران چه خون افتاد در دل ها
مرا در باغ و ویلایم چه جای عیش چون هر دم
فلان فریاد می دارد بگیرید این اراذل ها
جناح یک برای کشتن دو می زند فریاد
و ملت گرم بازی خوردن از این مسائل ها
خیال کردم که بانک و بیمه از املاک بابا است
بسی مانند ما خوردند و ما گشتیم زائل ها
ندادم سهم بعضی ها و اکنون کله پا گشتم
که شاید عبرتی باشد برای اهل محفل ها
شب تاریک و بیم موج و تخریب سیاسی هم
کدامین پست خالی است از زهر هلاهل ها
برای انتخاباتی که تکلیف است بر ملت
رئیسان فکر زیرابند،سوارموج و شاتل ها
ز بدشانسی ببین کز جمله این نقطه چین خواران
چنین بدقرعه افتاده به هیئت ها و عامل ها
ز یکسو اختلاس و فیش و از سوی دگر غارت
خداوندا کجا رفتند به سهم خویش قائل ها
خدا را فیش من بستان از او ای صاحب دولت
که صدها پته می بینم درون باغ و منزل ها
تو هم بس کن دگر ساده در این دوران بی باده
سیاست بی پدر باشد، جهان سرشار باطل ها

"ساده" سرود تیر 95، با تشکر از خواجه ی شیراز

تبخیر آرزوها

هر صبح شیشه ی گاز دار آرزوهایم را باز می کنم

جرعه ای می نوشم

و پا در خیابانی خسته می گذارم

با عابرانی خسته تر از خودم مسابقه ی بوق می گذارم

در هوایی سرشار از خیانت های بشر نفس می کشم

در سلولی:

به ملاحت  لبخندهای زورکی

به وسعت حبس های انفرادی

به قدمت تاریخ شهرنشینی

به حکمت لقمه ای نان ،با خودم کلنجار می روم

گاهی برای خودم لطیفه ای می سازم

و به تنهایی ام می خندم

گاه دست عابران را می فشارم

و ضربانشان را می گیرم

گاه با نگاهشان خیال می بافم

گاه با آهنگ قدم هایشان شعر می گویم

خلاصه :

زندگی را بی توقف بر سنگفرشی یکنواخت می گسترانم

و تا آخرین جرعه خودم را سر می کشم

و خسته تر از صبح به لانه بر می گردم

تا دهان باز جوجه ها را با بوسه ای ببندم

با خودم می اندیشم، عمر تبخیر آرزوها است

در هوایی که خوب و دلخواه نیست

کاش می شد به کوه ها برگشت

کاش می شد به رودها پیوست

محمود مسعودی

آیه ی امن یجیب

احساس او به شاخسار گلم عندلیب داشت
اقرار می کنم که حالت من را عجیب داشت
اقرار می کنم که ذهن مرا پاک خوانده بود
هر تحفه ای که فکـــر کنی توی جیب داشت
حتی تمام کوچه و پس کـــــــوچه های شهر
را از برای روز مبادا،سمت و شیب داشت
من گم شدم میان اینهمه افکار و خستگی
او بهر لحظه لحظه ی من، اما طبیب داشت
تا گل کنم میان این همه شیب و فرازها
هر دم به روی خال لبش رنگ سیب داشت
او می سرود شعر و به من گفت هی بخوان
 فکر مرا میان این جماعت آدم فریب داشت
وقتی که گفته بودمش ازدست می روم
دروازه های شهر همه قفل و صلیب داشت
طفلی شدم که به دنبال مادرش می رفت
در ابتدای هر قدم ،عشقی نجیب داشت
تا پر کشم بسوی عالم بالاتر از خودم 
در دست های من آیه ی امن یجیب داشت